داستانهاي كوتاه وپرمعنا

ساخت وبلاگ
  آقا عیسی و خانواده‌اش تا از این نگرانی همسایه خبردار شدند برای رفع این مشکل و به رغم اینکه مادربزرگ خانواده در بستر بیماری سختی بوده و توان حرکت هم نداشت و هرگونه سر و صدابرایش آزار و اذیت محسوب می‌شد؛ پیشنهاد می‌کنند مجلس جشن مردانه در خانه ایشان وجشن خانم‌ها در خانه عروس خانم برگزار شود. همه وحتی اهالی محل نیز از شنیدن خبر این پیشنهاد و قراری که گذاشته شده است خوشحال می‌شوند.... چند روز بعد جش داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : رازتلخی,عروسی,خانواده,پنهان, نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 223 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 16:01

روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 212 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 16:01

ﺍﻻﻏﯽ، ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ...ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ.ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ...ﺑﻪ ﺍﻻﻍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:«ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺍﺣﻤﻖ!»ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ،اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 208 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 16:01

یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.یک روز مرا دید و گفت:سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟گفتم: بله!گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟گفت:قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند...ا داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 231 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1396 ساعت: 17:40